برترین جوانان جهان

به وبلاگ من خوش آمدید

:: داستانهاي جالب
:: دانبوك{خانواده ايراني}
:: صرفا خنده شوخی سیاسی
:: سرگرمی وتفریحی خیلی جوون پسند
:: محقق
:: دنیای کوچک من
:: درد دل
:: کلوپ دانلود
:: درهم برهم
:: روستای گزدون
:: ِآیفونی ها
:: ▄█ آیفونی ها █▄
:: gps ماشین ردیاب
:: دیلایت فابریک
:: جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان برترین جوانان جهان و آدرس hameporsiejavanan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 25989
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1




تشبیه دانشگاهی


آخر کلاس : بهشت پنهان

نماینده کلاس : افعی

دانشگاه ما : تبعیدی ها

اخراج از دانشگاه : می خواهم زنده بمانم

دفتر استادان : خانه ارواح

نمره ده : شانس زندگی

سالن ورزشی : جزیره آدم خور ها

سال آخر : سال های بی قراری

ساختمان دانشگاه : آسمان خراش جهنمی اخراجی ها

راهی برای متقلبان : جیب بر ها به بهشت نمی روند

آنتن دانشگاه : جاسوس سه جانبه

اعتراض برای نمره : شلیک نهایی

کلاس ورزش : المپیک در بازداشتگاه

مسئول حراست: پلیس آهنی

دیدن استاد از دور : سایه عقاب ها

نگاه استاد : بگذار زندگی کنم

بیرون دانشگاه : سرزمین آرزوها




نوشته شده توسط جوان در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393

دانشجو مواظب باش


خودکارتو گم کنی = خودکار نداری

 

خودکار نداشته باشی = جزوه نداری

 

جزوه نداشته باشی = درس نمی خونی

 

درس نخونی = پاس نمیشی

 

پاس نشی = مدرک نمی گیری

 

مدرک نگیری = کار گیرت نمیاد

 

کار نداشته باشی = پول نداری

 

پول نداشته باشی = غذا نداری

 

غذا نداشته باشی = لاغر مردنی میشی

 

لاغرمردنی بشی = زشت میشی

 

زشت بشی = عاشقت نمیشن

 

عاشقت نشن = ازدواج نمیکنی

 

ازدواج نکنی = بچه نداری

 

بچه نداشته باشی = تنهایی

 

تنها باشی = افسرده میشی

 

افسرده بشی = مریض میشی

 

مریض بشی = میمیری

 

.

 

.

 

.

 

.

 

پس حواست باشه خودکارتو گم نکن وگرنه میمیری...!!




نوشته شده توسط جوان در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393

نامه ی دانشجوی رشته ی پرستاری به نامزدش ...

Love من کجا هستی تا باز هم شرح حالم را بگیری و بنگری که Present illness ام همچون

Past history ام دردناک و جانگداز است. ای کاش بودی تا ECG قلب مرا میگرفتی و می فهمیدی از کدام

Pain بزرگ رنج می برم!!!! ای کاش بودی تا می دیدی عضلات پاپیلاری دریچه ی میترال و تریکوسپید قلبم آنقدر از برایت منقبض شدند که سرانجام دچار Failour گشت!!!

بنگر که چگونه قلبم را با انفوزین دکستروز ۵۰ ٪ زنده نگه داشته ام!!ای کاش زودتر بیایی و این آنژیوکت فراق را از شریان کرونر قلبم Dis کنی!!!

(...) جان از آن روزی که عدسی چشمانم به سمت عنبیه ی چشمان تو تحدب یافت تا به امروز که این

نامه را برایت Order می کنم،لحظه ای خواب به چشمانم راه نیافته است. (...) بیا و بنگر که حتی لحظه

ای غدد لاکریمال پلک فوقانی ام از فعالیت باز نایستاده اند و در فراقت چشمانم دچار Lacrimation شده اند!!!

هر گاه به یاد روز های زیبایی که با هم بودیم می افتم،قلبم دچار تاکی کاردی و نفسهایم دچار تاکی 

پنه  میشود.  Love من به یاد آر شب هایی را که برای قلب خسته ام آنکال بودی و با Order تلفنی ات

CPR اش می نمودی!!! بیا و بار دیگر مرا بروفن و ناپروکسن باش!!! بیا که در فراقت محتاج سیتالوپرام و

SSRI ها شده ام!!!!! از همان روز اول که رگ چشمانم به رگ چشمانت آناستوموز یافت،از آن روز به بعد

بود که خودم را در بیمارستان تخصصی قلب یافتم که در انتظار عمل پیوند قلب تو در بخش (عاشقان۱) بستری شده ام........

Love من ای کاش می دانستم که در کدام بخش این جهان پذیرش شده ای تا با آمبولانس به آنجا می 

شتافتم و برگه ی ترخیصت را امضا می نمودم!!!! اما افسوس که عضلات چهار سر رانم از بس به دنبالت

منقبض منبسط شدند از رمق افتادند و یون کلسیم موجود در شبکه سارکوپلاسمیشان دگر آزاد نمی شود!!!

(...) جان نمی دانم که آیا تو هنوز به یاد من هستی یا خیر!؟! اما این را بدان که من همچنان آن عکس

رادیولوژی یی را که با هم انداختیم زیر نور فلوروسنت نگاه میکنم و به یادت اشک می ریزم!! هر لحظه

که آهیانه مغزم (GA (General Appearance ی تو را به یادم می آورد غدد فوق کلیه ام به ترشح واداشته

می شوند و وجودم سراسر آدرنالین میشود!!!!. سخن کوتاه کنم و سرت را بیش از این دچار میگرن نکنم،

(...) جان قسم به آنژیوکت و هر آنچه کاتتر می شود، قسم به نیدل تیزی که از وسط قلب عاشقم

گذشته است، و قسم به استیجر و انترن و اکسترن و اینترنی که در آرزوی رزیدنتی ست.... که در تمام

عمرم،. Heart Rate قلب کوچکم تنها از برای تو ((سمع)) میشود و ریه های خسته ام از برای تو ((دق))

می شوند و گونه های سردم تنها با دستان گرم تو ((لمس)) می شوند!!!. پس بیا و هر چه سریعتر V/S ام را بگیر که عن قریب است در فراق عشق تو DC شوم ...

.

.

.

 

دوست دارم،دانشجو


 



نوشته شده توسط جوان در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393

این گلا هم تقدیم به شما با یه عالمه شادیو صمیمیت



نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

چه مدل جالبی داره هااااااااااااااااااااا



نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

وای از هر رنگی توش هس



نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

احوالات دانشجوهای این مرزوبوم

 

 

 

مورد داشتیم دانشجو ترم یکی رفته تقاضا وام دانشجویی داده تا بتونه با پول وام بره ادکلن بخره:))) 


اینا هنو نمیدونن دانشجو ینی سر کردن با تخم مرغ و گوجه...
واااالا

 

 

 

 

استاد ۲ساعتی میشد که داشت برامون درس توضیح میداد بعد گفت حالا یه سوال دارم....

 


به اتفاق همه به سوال غلط جواب دادیم... با خونسردی گفت :مگس کمترین حافظه رو داره، هی میخوره به پنجره، چون یادش میره اونجا پنجره است..
الان شما با اون مگسه در رقابتین....

 

رواعصاب ترازهمه، اون دانشجوییه که اخرکلاس(درس 3 واحد)

پس از 3 ساعت درس دادن ، استاد می خواد بره ..!!!!!!!

بعد اون بپرسه استاااااااااااااد ببخشید یه سوال داشتم!!!!؟؟؟؟؟؟

بعد شم بخاطر اون سوال بخوای یه ربع ساعت دیگه هم تو کلاس بمونی

یعنی ادم دلش میخواد یه جوری بزندش که با برف سال دیگه پایین بیاد..


 


امروز تو کلاس استاد گفت بچه ها جزوه آماده تهیه شده دیگه شما نمیخواد بنویسین...یهو دخترا گفتن استاد بد بخت شدیم که...حالا چجوری پسرا بیان از ما جزوه واسه کپی

 

بگیرن؟؟؟
چوری شوهر پیدا کنیم هاااا؟

هیچی دیگه استاد متقاعد شد جزوه بگه :|



.:: ادامه ی مطلب ::.
نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

داستان کوتاه( چهار پسر و دو برادر) چهار پسر

داستان کوتاه( چهار پسر و دو برادر)

چهار پسر

 


مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود
پسراول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودنددرخت را توصیف کنند
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن
پسر سوم گفت: نه درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر اززندگی و زایش
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار ، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند
همیشه همینطوری نمی مونه: که زندگی گلابی تر از این حرفاست

دو برادر

سال ها دو برادر با هم در مزرعه اي كه از پدرشان به ارث رسيده بود زندگي مي كردند . آنها يك روز به خاطر مسئله ي كوچكي به جر و بحث پرداختند . و پس از چند هفته سكوت اختلافشان زياد شد و از هم جدا شدند .
يك روز صبح زنگ خانه برادر بزرگتر به صدا در آمد . وقتي در را باز كرد مرد نجاري را ديد. نجار گفت : من چند روزي است كه به دنبال كار مي گردم . فكر كردم شايد شما كمي خرده كاري در خانه و مزرعه داشته باشد . آيا امكان دارد كمكتان كنم ؟
برادر بزرگتر جواب داد : بله اتفاقا من يك مقدار كار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه كن آن همسايه در حقيقت برادر كوچكتر من است . او هفته ي گذشته چند نفر را استخدام كرد تا وسط مزرعه را بكنند و اين نهر آب بين مزرعه ي ما افتاد . او حتما اين كار را به خاطر كينه اي كه از من به دل دارد انجام داده . سپس به انبار مزرعه اشاره كرد و گفت : در انبار مقداري الوار دارم از تو مي خواهم بين مزرعه ي من و برادرم حصار بكشي تا ديگر او را نبينم .
نجار پذيرفت و شروع كرد به اندازه گيري و اره كردن الوار .
برادر بزرگتر به نجار گفت : من براي خريد به شهر مي روم اگر وسيله ي نياز داري برايت بخرم .
نجار در حالي كه بشدت مشغول كار بود جواب داد : نه چيزي لازم ندارم ...
هنگام غروب وقتي كشاورز به مزرعه برگشت چشمانش از تعجب گرد شد . حصاري در كار نبود . نجار به جاي حصار يك پل روي نهر ساخته بود.
كشاورز با عصبانيت رو به نجار گفت: مگر من به تو نگفته بودم برايم حصار بسازي ؟
در همين لحظه برادر كوچتر از راه رسيد و با ديدن پل فكر كرد برادرش دستور ساختن آن را داده به همين خاطر از روي پل عبور كرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او براي كندن نهر معذرت خواست .
وقتي برادر بزرگتر برگشت نجار را ديد كه جعبه ي ابزارش را روي دوشش گذاشته بود و در حال رفتن است .
كشاورز نزد او رفت و بعد از تشكر از او خواست تا چند روزي مهمان او و برادرش باشند .
نجار گفت : دوست دارم بمانم ولي پل هاي زيادي هست كه بايد آنها را بسازم

 



نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

هوراااااااااااااااااااااا

سلام بروبچ باحال و پرانرژی

چه خبرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هان ؟خوشین ایشالاااااااااااااااااااااااااا

از استقبال گرمتون ممنون

اما به نظرتون محدودیتایی که برا دخترا وجود داره کاملا به سودشونه؟

آیا فقط دخترا باید محدود باشن ؟

آیا در عمل فقط دخترا محدودن یا نه پسرا هم محدودن؟

چرا تو جامعه پسر راحت میتونه دوس دختر داشته باشه اما دختر نه؟

این باورا واقعا نتیجه دار ه؟؟؟

 



نوشته شده توسط جوان در شنبه 20 ارديبهشت 1393

تقدیم به جوونای باحال وشاد



نوشته شده توسط جوان در شنبه 13 ارديبهشت 1393

مطالب پیشین
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by hameporsiejavanan
Design By : wWw.Theme-Designer.Com